دلنوشته مهران برای سارا

صفای غم وفای اشک

صفای غم وفای اشک

دلنوشته مهران برای سارا

♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥
صفای غم وفای اشک صفای غم وفای اشک

دلنوشته مهران برای سارا

 

دلنوشته مهران برای سارا :
سلام خدمت شما دوستان.. خلاصه میکنم.
دو ساله پیش عاشقه دختری از اقوام شدم به صورت تلفنی ارتباط داشتم، شانس بابای من تو کل فامیل با پدر این بنده خدا همچین حال نمیکرد، در اومد پدرم تا راضیشون کنم یکسال شد پدر مادرم با بدبختی راضی شدن اونم به این شرط فقط یک بار بیان صحبت کنن ، دیگه با من قطع رابطه کنن تموم، حتی مراسم عقد هم نیان
خلاصه زنگ زدن حالا اونا برگشتن گفتن نه ما دخترمون تازه درسو شروع کرده، جوابمون منفی، هیچی من موندم با یه دنیا سر افکندگی توی خونه، دلم واسه دختر سوخت گفتم تموم کنیم تو نسوزی ، چن وقتی ارتباط نداشتیم، ولی نتونستیم، باز بودیم، دوباره چن وقت میگذشت با عقل فکر میکردم میدیم بهش بگم بره دنبال زندگیش خیلی بهتره، دوباره تموم ، باز نمیشد اکثرا اون بنده خدا میومد جلو ولی به علی قسم با هاش سرد برخورد نمیکردم
حداقل به حرمت اون همه اشکهایی که ریختم، تا عید امسال خوب بودیم، بعد اون قشنگ احساس کردم نسبت به من بی اهمیت شده، یه چیزایی حدس زدم گفتم خبرایی دیدم اضافیم، بدون اینکه بفهمه داستان چیه ازش خواستم دیگه واسه همیشه خداحافظی کنیم، دمش گرم راحت دلکند، دقیق سه ماه شد،
دنبال مقصر گشتم فهمیدم که ما به پای غرور پدرو مادر هامون، که نشکستن، کوتاه نیومدن به خاطر بچه شون،سوختیم.
خیلی جالبه خدا شیطونو سره همین غرور داشتنش از خودش جدا کرد،
ببخشید سرتونو درد اوردم از خدا بخوایم دلامونو اروم کنه،



نظرات شما عزیزان:

سارا راسو
ساعت17:05---31 تير 1395
عجب
پاسخ مدیریت حالا این خندهت واسه چیه


سارا راسو
ساعت19:52---22 تير 1395
سوغاتی یادت نره یه عالمه میخوام .[بغل]
پاسخ مدیر: حتما بزار بهش بگم ببینم چی میگه خخخ


سارا راسو
ساعت17:04---18 تير 1395
کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم...

نخند...

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده، نخند!
به دستان پدرت، به جارو کردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد، به راننده ی آژانسی که چرت می زند، به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند، به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند، به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی، به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی ...
نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند، بار می برند، بی خوابی می کشند، کهنه می پوشند، جار می زنند، سرما و گرما را تحمل می کنند، و گاهی خجالت هم می کشند ... خیلی ساده ... نخند دوست من!
هرگز به آدم ها نخند. خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم می کند ... به پوزخند آدمی به آدمی دیگر!


پاسخ مدیر : سارا این تویی که اینطوز کامنتی گزاشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا تعجب کردم در هر صورت کامنت خوبی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 7 تير 1395 | 11:27 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.